اول پدرت را راضی کن
جناب شیخ رجبعلی خیاط گاه به بعضی از افراد اجازه حضوره در جلسههای خود را نمیداد و یا شرطی برای آن میگذاشت. یکی از ارادتمندانِ شیخ که قریب بیست سال با ایشان بود آغاز ارتباط خود با شیخ را اینگونه تعریف میکند: در آغاز هر چه تلاش میکردم که به محضر او راه پیدا کنم اجازه نمیداد تا اینکه یک روز در مسجد جامع ایشان را دیدم، پس از سلام و احوالپرسی گفتم: چرا مرا در جلسات خود راه نمیدهید؟فرمودند: «اوّل پدر را از خود راضی کن بعد با شما صحبت میکنم.»شب به منزل رفتم و به دست و پای پدرم افتادم و با اصرار و التماس از او خواستم که مرا ببخشد. پدرم که از این صحنه شگفتزده شده بود پرسید: چه شده؟گفتم: شما کار نداشته باشید، من نفهمیدم، مرا ببخشید و... بالاخره پدرم را از خود راضی کردم. فردا صبح به منزل جناب شیخ رفتم، تا مرا دید فرمود: بارکالله! خوب آمدی، حالا پهلوی من بنشین»از آن زمان که بعد از جنگ جهانی دوم بود تا موقع فوت، با ایشان بودم»[1]
سایه عرش
حضرت موسی(ع) مشغول مناجات و راز و نیاز با خدا بود که در این حال مردی را در سایه عرش الهی دید که بر اثر عظمت مقام زیرِ سایه عرش بود. حضرت از خدا سؤال کرد: «بارالها! کیست که سایه عرش تو بر او افکنده شده و او مشمول این نعمت عُظمی شده است؟»
خداوند در پاسخ به او فرمود: این مرد دارای دو خصلت بود: 1- نسبت به پدر و مادرش نیکی می کرد. 2- سخن چین نبوده و به این عنوان بین مردم راه نمیرفت. آری! او به خاطر دو خصلت به این مقام ارجمند نایل شده است.[2]
[1] - کیمیای محبت، ص134.[2] - محمدباقر، مجلسی، ج1، ص66.