باد سرد پاییزی صورتش رو کبود کرده بود, انگار زمانه هم داشت بهش سیلی می زد, دستاش رو به هم گره کرده بود و با بخار دهانش اونا رو گرم می کرد. یه کت گشاد و بلندی تنش کرده بود که معلوم نیست مال باباش بوده یا یه آدم خیری بهش هدیه داده. کفشاش سایز پاش نبود. صورتش از دود ماشین سیاه شده بود. یه دستمال بلند دستش گرفته بود با یه شیشه پاک کن. راه افتاده بود وسط خیابابون. چراغ که سبز میشد میدوید وسط خیابون. با التماس از راننده می خواست اجازه بده ماشینش رو پاک کنه و در عوضش یه پولی بهش بده. حالا این وسط کی دلش به رحم بیاد و صد تا دلیل برا خودش نبافه که: ای بابا اینا تحت نظر کمیته امدادن. ای بابا اینا عادت کردن و از این جور حرفا. بهش که میگی چرا این کارا رو می کنی: آخه تو با این سن و سال؟! از خجالت سرش رو پایین میندازه. و توان جواب دادن نداره.
به نظر من هیچ بچه ای دوست نداره در بچگی کار کنه, همه بچه ها دوست دارن برن سر کلاس و درس بخونن. زنگ تفریح که میشه با دوستاشون تو حیاط مدرسه بازی کنن. گشنشون که میشه برن از بوفه مدرسه یه کیک و نوشابه بخرن. وقتی که بر می گردن تو راه خونه با دوستاشون برنامه ریزی کنن برا بازی فوتبال بعدازظهر. اما مگه این بچه ها دل ندارن؟ کی جواب دل خستشون رو میده؟ بچه که بودم یه متنی رو خوندم که اون موقع معنیش رو نمی فهمیدم. ولی الان کاملا برام جا افتاده.
از میان جمع شاگردان یکی برخاست، همیشه یک نفر باید به پا خیزد ... معلم پای تخته داد میزد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود ولی آخر کلاسیها، لواشک بین خود تقسیم می کردند وان یکی در گوشه ای دیگر «جوانان» را ورق می زد برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان، تساوی های جبری رانشان می داد خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود تساوی را چنین نوشت: یک با یک برابر است از میان جمع شاگردان یکی برخاست، همیشه یک نفر باید به پا خیزد ... به آرامی سخن سر داد: تساوی اشتباهی فاحش و محض است. نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت و معلم مات بر جا ماند و او پرسید: اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز یک با یک برابر بود؟ سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت معلم خشمگین فریاد زد: آری برابر بود و او با پوزخندی گفت: اگر یک فرد انسان واحد یک بود آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود ؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود آنکه صورت نقره گون، چون قرص مه می داشت بالا بود ؟ وان سیه چرده که می نالید، پایین بود ؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود، این تساوی زیر و رو می شد حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود نان و مال مفت خواران از کجا آماده می گردید؟ یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟ یک اگر با یک برابر بود پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟ یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟ یک اگر با یک برابر بود پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟ معلم ناله آسا گفت: بچه ها در جزوه های خویش بنویسید: یک با یک برابر نیست..
امیدوارم ریشه فقر خشک بشه و دست اونایی که حق این بچه های فقیر رو می خورن زیر چرخ مکافات خدایی له بشه.