گوشی خواهرش رو برداشته بود و می گفت به ابوالفضل من بر نداشتم، گفتم لابد بر نداشته دیگه، داره قسم می خوره! یک خانم با این سن و سال که دروغ نمی گه! گفت: من میدونم کار خودش، داره دروغ می گه. گفتم بابا داره قسم می خوره، گفت: دروغ می گه، داره قسم دروغ می خوره. همه جا رو گشتیم حتی تو ویترین مغازه خواهرش رو، نبود که نبود. گفتم خانم شما جدی جدی بر نداشتی؟
دوباره گفت به ابوالفضل من بر نداشتم. به خدا بر نداشتم. گفتم : بر نداشته، بیا بریم که من دیرم شده. پاش رو کرده بود تو یک کفش که نه کار خودش. خلاصه بعد از نیم ساعت که وقت ما رو گرفتند گوشی رو داخل کیف خواهرش پیدا کرد. از تعجب دهانم باز موند و با عصبانیت گفتم: مگه شما قسم نخوردی، مگه شما به آقا ابوالفضل قسم نخوردی؟
با خونسردی تمام در حالی که می خندید گفت: ما تو فامیل ابوالفضل زیاد داریم به جون یکیشون قسم خوردم.
بابا دست خوش، اینم شد حرف؟ وقتی شما داری میگی به ابوالفضل، تنها کسی که میاد تو ذهن طرف اینه که شما داری به آقا ابوالفضل قسم می خوری، و همچنین قسمای دیگه.
چرا باید سر خودمون رو کلاه بزاریم. چرا باید ارزش ائمه رو اینقدر پایین بیاریم. اونم به خاطر مادیات.
از دستش خیلی ناراحت شدم و با دلخوری اونجا رو ترک کردم.