سردار شهید عبدالحسین برونسی
دستش تیر میخورد و در یکی از بیمارستانهای شهر یزد بستری میشود. آزمایشات و عکسبرداری نشان میدهد که تیر هنوز در دست او قرار دارد و باید خارج شود.
درست در همان ایام قرار است عملیات مهمی در جبهه شروع شود و شهید به شدت برای بازگشت به منطقه و شرکت در عملیات بیتابی میکند. پزشک مسئول نیز سرسختانه تا معالجه قطعی، مقاومت میکند.
یک شب در راز و نیاز فراوان با مولای خود با دلی شکسته بخواب میرود.در خواب میبیند که حضرت عباس(سلام الله علیه) بابالحوائج از در وارد میشوند، آنگاه دست نوازش بر سرش میکشد و تیر را از دست ایشان بیرون میآورند و میفرمایند:نگاه کن! این تیر، حالا بلند شو برو جبهه!
از خواب که بیدار میشوند، بسرعت پانسمان دست را باز میکنند و با تعجب میبینند که هیچ ناراحتی از ناحیه دست ندارند. موضوع را به پزشک خود میگویند، آن پزشک نمیتواند وقوع معجزه را بپذیرد، و به بقیه پزشکها میگوید جلسهآی تشکیل میشود و یکی از برادران پزشک میگوید: آقایان، چطور حضرت یک بهایی را شفا میدهد، آن وقت یک فرمانده بزرگ اسلام ممکن نیست که شفا بگیرد.
دوباره عکسبرداری میشود و همه در کمال حیرت میبینند که جای تیر در دست است اما از تیر خبری نیست!
همسر شهید.