سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مجلس حکمت، نهالستان فضلاست . [امام علی علیه السلام]
مشخصات مدیروبلاگ
 
بخشی[212]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
دیـــــــار عـــــــاشـقـــــان سروده های مذهبی منتظر بچه مرشد! هم نفس السلام علیک یا فاطمه الزهرا.. نشریه حضور أنّ الارض یرثها عبادی الصالحون آقاشیر سفیر دوستی .: شهر عشق :. منطقه آزاد «نجوای شبانه» سیاه مشق های میم.صاد محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI فالوده یزدی نهِ/ دی/ هشتاد و هشت ولایت دات کام ایـــــــران آزاد روزهای عاشقی یک سیب راهی به سوی اینده محب پیامک 590 میم مثل مغنیه پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان حضـــور آسمان سرخ سه ثانیه سکوت طعم مهربانی دهاتی دکتر علی حاجی ستوده شوق پرواز کشکول fazestan تنها مدیا ای آر یکی بود هنوزهم هست آقا جون آجرک الله... موعود 1377 تنهایی من به نام خدا سایه صفاسیتی دکتر علی حاجی ستوده عماریون شیعه ها می گویند بهار با تو می آید مدرسه علمیه اسلام شناسی حضرت زهرا(س) آسمان آبی دفتر مقام معظم رهبری دانشنامه موضوعی قرآن التفاسیر منجی موعود طلبه ی مریخی عترت پارس قرآن رائحه علم گردان سایبری عمار

ساخت کد صوتی آنلاین

       خشم و غضب خود را کنترل کنیدفرو بردن خشم

یکی از بزرگان و صاحبدلان در جمع مردم، مرد پهلوان و زورآزمایی رو دید که روی ترش کرده، چهره در هم کشیده، در خشم فرو رفته و دهانش کف کرده بود.
از اطرافیان پرسید:‌ این چه حالت است، چرا این مرد این قدر خشمگین و غضبناک است؟

یک نفر از جمع آن مردم در پاسخ به او گفت: فلان کس به او فحش و دشنام داده است.
مرد صاحبدل گفت: این مرد چگونه پهلوان و زورآزمایی است که هر روز هزار من سنگ را بر می‌دارد، امّا طاقت شنیدن یک سخن را ندارد؟1
                 لاف سرپنجگی و لافی مردم بگذار
                               عاجز نفس فرومایه مردی چه زنی؟


                    1غفاری، محسن، آفات زبان، ج دوم، ص55.


90/2/20::: 7:32 ع
نظر()
  
  

آسمان نوای باریدن دارد. رعد و برق، صدای بهم خوردن ابرها
و دل من نیز ابری است.باران
گویا آسمان نیز مرا همراهی می کند.
بغضی گلویم را میفشارد
نه می‌توانم بگیرم، و نه می‌توانم .........
خدایا خدایا خدایا
خدایا دلتنگم از دست آدمها
خدایا دلتنگم از دست خودم
خدایا کمکم کن
وضو می‌سازم
و در سجاده عشق
خدا را به نیایش می‌نشینم
آرام می‌شوم
خدایا نجوای بنده ات را شنیدی
او به تو محتاج است
خدایا غیر از تو که را دارم
ای پناهگاه بی‌پناهان
خدایا‌ دوستت دارم.


90/2/19::: 6:17 ع
نظر()
  
  

سلوک الی الله
سلوک الی اللهآدمی باید در سلوک الی الله، خانه دل خود را از وجود اغیار پاک کند تا حضرت دوست در آن منزل کند. در یک دل نمی‌توان محبّت چند دلدار را جای داد. محبوب واقعی خداست و باید بتهای مجازی را از کعبه دل بیرون ریخت.
درست است که «المَجاز قنطرة الحیقه( مجاز پلی است که ما را از خود عبور می‌دهد و به حقیقت می‌رساند) ولی به شرطی که این گونه مظاهر مجازی ما را به وادی نافرمانی و گناه نکشاند.
عشق‌های مجازی اگر آلوده شهوات نفسانی نباشند، سرانجام رنگ حقیقت به خود خواهند گرفت. ولی غالب عشق‌ها در زمانه ما آلوده به رنگ‌اند و راه به جایی نمی‌برند.
به قول جلا‌ل‌الدیّن مولوی:
 عشق‌هایی کز پی رنگی برود    عشق نبود عاقبت، ننگی بود.
با توسل به ذوات مقدّس معصومین(علیهم السلام) می‌توان از دام‌های عشق‌های مجازی رهایی پیدا کرد و یکدله و یک جهت در مسیر خشنودی خدا قدم برداشت.
[1]
[1] - مجاهدی، علی، در محضر لاهوتیان، زندگینامه شیوه سلوکی و کرامات عارف بصیر و سالک خبیر حضرت آقای مجتهدی، قم، 1381


90/2/19::: 1:3 ع
نظر()
  
  

توصیه امام خمینی (ره) به زنان

اینجانب به زنان توصیه می‌کنم که رفتار زمان طاغوت را فراموش کنند و ایران عزیز را که از خودشان و فرزندانشان است، به طور شایسته بسازند.[1]
آیا جنایتی از این بزرگتر نسبت به زن هست که زن را با آرایش، مُد و جلوه‌گری زیورآلات سرگرم کنند و از او به عنوان یک ابزار و وسیله استفاده کنند؟
امروز سر و سینه را از زیورآلات پر کردن و آرایش و مد و لباس را بتِ خود قرار دادن، برای زن انقلابی مسلمان ایران ننگ است. چادر بهترین نوع حجاب و نشانه ملی ماست.[2]
[1]   - زن از دیدگاه امام خمینی، ص139.
[2]  - روزنامه جمهوری اسلامی، 28/10/68


90/2/19::: 10:56 ص
نظر()
  

فرصت کم است
فرصت خیلی کم است. بین انسان و عالم آخرت فقط مرگ فاصله است. «من ماتَ فَقَد قامَت قِیامَتُهُ» فکر کنید هنوز چه قدر از عمرت گذشته؟ سی سال؟ چهل سال؟ یا... آیا به منزله آن نبود که گویا به یک چشم به هم زدن از نزدت گذشت؟ گویا خوابی دیدی و تمام شد، و بقیه‌اش هم که معلوم نیست چقدر مانده یا نمانده؟
پیامبر اکرم(ص) می فرمایند:‌«اکثر اعمارُ اُمّتی بینَ ستّین و سَبعین،‌بیشترین عمر امتان من بین شصت و هفتاد است.
بعضی افسوس گذشته و چیزهای از دست رفته را می‌خورند، در حالی‌که این فایده ندارد. بعضی روحیه کار امروز به فردا انداختن را دارند، و فرصت فعلی را که بهتر از کلید طلایی است از دست می‌دهند و به امید آینده‌اند و خواب آینده را میفرصت کم است‌بینند. این هم خیال خام و باطل است.
«ماضی مضی و المضارع فکاین/ فاغتنم فرصت بین العـــدمین
یا: مافات مضی و ما سیأتیک فاین/قم فاغتنم فرصت بین العدمین»
گذشته گذشت. آینده کجاست؟ معلوم نیست شاید هم برسد شاید هم نرسد. پس در حال حاضر تا فرصت داری غنیمت دان،‌ و سعی و تلاش کن که کلید طلایی است.
سعدیا دی رفت فردا همچنان موجود نیست
                      در میان این و آن فرصت شمار امروز را
مراد از دی، دیروز است.
مولای متقیان چه می‌فرماید؟
« قال امیرالمؤمنین(ع) فی بعض خطبه، انّما الدّنیا ثلاثة ایام، یومٌ مضی بما فیه فَلَیس بِعائدٍ و یومٌ انت فیه فحقٌّ علیکَ اغتِنامُهُ، و یومٌ لاتدری انتَ من اهلِهِ و لعلَکَ راحِلٌ فیه»
حضرت امیر(ع) در بعضی خطبه‌های خود فرمود: دنیا فقط سه روز است:
1) روز گذشته و هر چه در آن بود، پس بر نمی‌گردد.
2)  روزی که تو در آن هستی (زمان حاضر) پس حقش بر تو این است که غنیمت بشمار.
3) روز آینده که نمی‌دانی تو در آن باشی یا نباشی و شاید هم نباشی.
[1]
 [1] - محمد، ناصری، طریق خودسازی، قم، زائر، 1384، ص384


90/2/18::: 3:56 ع
نظر()
  
  

شیطان هوای نفس
به شیطان گفتم: لعنت بر شیطان! لبخند زد.
پرسیدم: چرا می خندی؟
پاسخ داد: از حماقت تو خنده ام می گیرد
پرسیدم: مگر چه کرده ام؟
گفت: مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام
با تعجب پرسیدم: پس چرا زمین می خورم؟
جواب داد: نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.
پرسیدم: پس تو چه کاره ای؟
پاسخ داد: هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز


90/2/18::: 1:33 ص
نظر()
  

دادیرقال
خیلی ها نظرشان این است که من حتی فامیلم را عوض کنم. می‌گویند: «همین فامیل نشان‌دهنده‌ی آدم خلاف کار است. اصلا دادیرقال هم فامیل است؟»
شاید هم به خاطر همین زیر ذرة بین قرار گرفتم. هر روز اعمالم را مثل نکیر و منکر جلوی چشمانم می‌آوردند. البته من هم خیلی علیه السلام نبودم. کاهل نماز بودم. شلوغ بودم. در حرف زدن، رعایت بعضی چیزها را نمی‌کردم. امّا آمده بودم که آدم شوم. این هم طول می‌کشید امّا فرمانده گردان عجول بود. دلش می‌خواست آدم‌ها از مادر که متولد می‌شوند، مؤمن باشند. ما هم که نبودیم . یک‌جورهایی هم روی دنده‌ی لج افتاده بودم. تا آن‌رو که سر راه من سبز شدی.
حاج‌آقا! آن روز شما مسیر زندگی مرا عوض کردی. حالا که فکر می‌کنم. اگر شما نیامده بودی، همه چیز تمام شده بود و امروز سرنوشت دیگری داشتم. نیمه‌ی اوّل آن روز، بدترین روز عمرم بود و نیمه دوّم، بهترین روز عمرم. فرمانده گردان سرم داد کشید و گفت: «تو آدم بشو نیستی. هر چه مدارا کردم، نشد. آبروی هر چه رزمنده را برده‌ای. شما اشتباهی آمدی. این‌جا میدان تئاتر نیست، میدان جنگ است. ما شعبده باز نم‌خواهیم،‌رزمنده می‌خواهیم.»
بعد از این که جلوی بسیجی‌ها ضایعم کرد، برگ تسویه حسابم را داد دستم.
- بفرما آقا.بر اساس زندگی شهید برونسی
من که باورم نمی‌شد از جبهه اخراج شده باشم، برگه را گرفتم که بروم سازمان‌دهی و شما رو به رویم سبز شدی. آن هم درست وقتی که همه‌ی درها به رویم بسته شده بود. البت می‌دانم شما هم ریسک بزرگی کردید. بعدها که فهمیدم شما چه‌قدر برای روحیه و نظم و انضباط نیروهایتان ارزش قائلید، همیشه فکر می‌کردم چطور حاضر شدید مرا با آن سابقه‌‌ی خراب، به گردان خودتان ببرید. حُسن اعتماد شما کار خودش را کرد. شب و روز کارم شده بود چوب زدن زاغ سیاه شما. منتظر بودم یک کاری بکنید تا من هم پیروی کنم. نماز خواندنتان، شستن لباس بسیجی‌ها، قرآن خواندن، حدیث گفتن و توسل شما، همه‌اش شده بود برای من الگو. می‌خواستم پایم را بگذارم جای پای شما. البته شما هم از من غافل نبودید و غیر مستقیم مرا کنترل می‌کردید. این را از بچه‌های گردان شنیدم.
شنیدم به فرمانده گردان قبلی‌ام گفته‌اید: «به شرّ و شور این جوان‌ها نگاه نکن. تا یک خلافی کردند، نباید از آن‌ها قطع امید کرد. دایرقال، اخراجی شما را می‌خوام بگذارم فرمانده گروهان.»
باورم نشد. اما فردای آن روز، وقتی جلوی نیروهای گردان دست مرا گرفتید و گفتید ایشان فرمانده گروهان دو هستند، باورم شد در تمام این مسیر، شما دستم را گرفته بودید ولی امروز مرد به این بزرگی، کنار این قبر خالی نشسته‌ام و گریه می‌کنم، برای شانه های مهربانی که از دست داده‌ام. من می‌دانم داخل این قبر، یک دست لباس سبز بیشتر نیست و شما به آرزوهایی که داشتید، رسیدید، اما روح بلند شما همه جا هست.
راستی یادم رفت بگویم فرماندهی گردان عبدالله را به من داده‌اند. امروز هم می‌توانید در ادامه این مسیر کمکم کنید. حاج آقای برونسی، به همان پسر بزرگتان که یک بار با خودتان آورده بودید جبهه گفتم شما تنها یتیم نشدید، من هم یتیم شدم. من هم پدرم را از دست داده‌ام.
بچه ها گفتند حالا که فرمانده گردان شدی، اسمت را عوض کن. ولی من گفتم بگذار همه بدانند این همان دادیرقالی است که حاج آقا برونسی آدمش کرد و هر چه دارد، از برونسی است.
[1]
اما دوستان عزیز،  بعد از سالیان سال بدن بدون سر سردار شهید اسلام عبدالحسین برونسی امروز در مشهد بر روی دستان گرم و قدر شناس مردم تشییع می‌شود و می رود تا در بهشت رضا  در قطعه شهدا در قبری که سالیان سال  داخل آن یک دست لباس سبز بیش نبود تدفین شود.

                   انشاء الله که همه ما بتوانیم ادامه دهنده راه شهدای اسلام باشیم.

 


[1] -  علیرضا، مهرداد، بروید پیدایش کنید: بر اساس زندگی شهید عبدالحسین برونسی،  کنگره بزرگداشت سرداران شهید و بیست و سه هزار شهید استان‌های خراسان، نشر ستاره، ها، 1386.


90/2/17::: 1:12 ع
نظر()
  
  

گفتم خدایا از همه دلگیرم
گفت حتی از من؟
گفتم خدایا دلم را ربودند؟
گفت بیش از من؟
گفتم خدایا چقدر دوری؟
 گفت تو یا من؟
گفتم خدایا تنهاترینم
گفت پس من؟
گفتم خدایا کمک خواستم
گفت از غیر من؟
گفتم نگران آینده‌ام
گفت نه به اندازه‌ی من
گفتم خدایا دوستت دارم
گفت بیشتر از من؟
گفتم خدایا اینقدر نگو من
گفت تو یا من؟

 


90/2/16::: 4:29 ع
نظر()
  

آخرین لحظات پیامبر(ص) و فاطمه(س)

فاطمه(س) در آخرین لحظات کنار بستر پیامبر(ص) حضور داشت. او خود را روی سینه حضرت انداخته بو و گریه می‌کرد. پیامبر(ص) چشمانش را باز کرد و فرمود: دخترم، تو بعد از من مظلوم و مستضعف خواهی شد. هر کس تو را آزار دهد مرا آزار داده و کسی که تو را به خشم آورد مرا به خشم آورده، و کسی که تو را خوشحال کند مرا خوشحال کرده، و کسی که به تو نیکی کن به من نیکی کرده، و کسی که به تو جفا کند به من جفا کرده، و کسی که به تو صله کند به من صله کرده، و کسی که از تو قطع کند از من قطع کرده، و کسی که با تو انصاف کند با من انصاف کرده، و کسی که با تو ستم کند به من ستم کرده؛ زیرا تو از منی و من از توام، تو پاره تن من و روح بین دو پهلوی من هستی. سپس فرمود: از کسانی از امتم که به تو ظلم کنند به خدا شکایت می‌کنم.
گریه های فاطمه(س) را پیامبر(ص) با یک جمله آرام کرد و آن را به تبسم مبدل نمود. فرمود: «فاطمه جان، تو اولین کسی از خاندانم هستی که به من ملحق می‌شود.»[1]

[1] -  اسماعیل ، انصاری، مادر گل ها فاطمه(س)، ص28.


90/2/15::: 10:4 ع
نظر()
  
  
خشونت علیه مردم بحرین

 این بقیة الله؟

این المرتجی لازالة الجورِ و العدوان؟ آن امید بزرگ برای زدن ریشه ستم، تبعیض و تجاوز در دنیا کجاست؟
 اللهم عجل لولیک الفرج.


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ میلاد رضا(ع) طلیعه نوروز است/ بر ملت ما مبارک و پیروز است/ روزیکه تجلی خدا چون خورشید/ از دامن نجمه سر زند امروز است
+ آخه دوست بزرگواری که درخواست دوستی می دی شما نمی بینی محتوای وبلاگ طرفت چی؟ حالا خوبه من وبایی که درخواست می دن رو اول یک باز بینی می کنم، بعضی وبلاگا لوگوی خوبی داره اما وقتی واردش می شی همش عشق و عاشقی و تصاویر... واقعا که جای خجالت داره.
+ بس که پنهان گشته گل در زیر دامان بقیع/بوى گل مى‏آید از چاک گریبان بقیع/مرغ شب در سوگ گل‎هایى‏که بر این خاک ‏ریخت/از سر شب تا سحر، باشد غزل‎خوان بقیع.


+ چشم من و امر ولی/ جان من و سید علی/


+ جانم فدای رهبرم سیدعلی خامنه ای


+ رسول خدا(ص)‏فرمود: نزدیک ترین شخص به من در فردای قیامت کسی است که صلوات بیشتری بر من فرستاده باشد.


+ به احترام شب قدر و روی ماه علی/ به پاس حرمت روز غدیر مهدی جان/ به چشم منتظر ما اگر نهادی پا/بیا و دست جهان را بگیر مهدی جان- اللهم عجل لولیک الفرج


+ اللهم عجل لولیک الفرج- ای گل که ولای تو در جان من است/ داغ غم دوری تو مهمان من است/ یک لحظه بیا به جان زهرا سوگند/ جای قدمت به روی چشمان من است


+ طبیبا درد مولا را دوا کن/ طبیبا زخم او آهسته وا کن/ مدارا کن به این فرق شکسته/ که شمشیرش به پیشانی نشسته/ مبادا دیگر از او خون بریزد/از آن ترسم که هرگز بر نخیزد/ طبیبا قلب زینب را شکستی/ تکلم کن چرا ساکت نشستی/ مگر در زخم بیمارش چه خواندی/ که لب بستی و از گفتار ماندی؟
+ مشهد این روزا صفایی داره. جای همه دوستان خالی.