علامه محمدتقی جعفری در مورد استادش، عارف بزرگ شیخ مرتضی طالقانی، می گوید: «در حوزه علمیه نجف حدود یک سال و نیم از محضر وی استاده کردم. دو روز به مسافرت ابدیاش مانده بود. مثل هر روز به محضرش شتافتم. فرمود:برای چه آمدی آقا؟
عرض کردم: آمدهام که درس بفرمائید.
فرمود:آقا جان! درس تمام شد، برخیز و برو.
چون دو روز به ماه محرم مانده بود، عرض کردم: آقا! هنوز دو روز به محرم مانده است.
فرمود:آقا جان به شما میگویم درس تمام شد، من مسافرم، «خر طالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسد مانده»
این جمله را پایان رساند و بعد کلمه «لا اله الا الله» را تکرار کرد و اشک از چشمانش سرازیر شد.
در این هنگام متوجه شدم شیخ از سفر ابدی خویش خبر میدهد. و این در حالی بود که هیچگونه نشانی از کسالت و ناخوشی نداشت.
عرض کردم: آقا! حالا یک چیزی بفرمائید تا مرخص شوم.
فرمود:آقا! فمیدی؟ متوجه شدی؟ بشنو:
تا رسد دستت به خود، شو کارگر
چون فتی از کار، خواهی زد به سر
فردای آن روز در مدرسه صدر اصفهانی بودم. خبر آمد که شیخ مرتضی طالقانی به ابدیت پیوست.1
مجله مکاتبه و اندیشه، ص158، نشریه آیینه، دفتر نوزدهم، بهار 86، ص55